آیا کوروش کبیر ذوالقرنین است؟
پاسخ :قرآن، داستان ذوالقرنین را در سوره كهف، آیات 83 تا 98 بیان كرده و برای او ویژگیهایی را بر شمرده است.
معنا و مفهوم آیات مشخص است و در آن بحث خاصی نیست اما اختلافی که وجود دارد و موضوع بحث است، خارج از مباحث آیات است (و خود آیات هم به این مطلب نپرداخته) و آن اینکه این فردی که قرآن داستانش را بیان کرده، از نظر تاریخی کیست و بر چه کسی انطباق دارد؟
مفسران در این مطلب اختلاف نظر دارند:
برخی او را اسكندر مقدونی و عدهای او را "شین هوانك تی" و برخی او را کوروش کبیر و ... دانستهاند و هر یك كوشیدهاند تا این ویژگیهای قرآنی را به آنها تطبیق دهند، امّا نظر برخی مفسران مانند علامه طباطبایی در المیزان و آیةالله مكارم شیرازی در تفسیر نمونه این است كه ذوالقرنین همان كورش كبیر، پادشاه هخامنشی است.
قرینههایی كه ایشان برای تأیید نظر خود (از آیات سوره کهف که درباره ذوالقرنین است و انطباق با تاریخ) میآورند از این قرار است:
- ذوالقرنین شخصیتی است كه خداوند به او تمكن در روی زمین و قدرت و اختیار داده است و این با شخصیت كورش كه بر بخش عظیمی از آسیا و اروپا دست یافته و نخستین امپراتوری بزرگ تاریخ را تأسیس كرده است، توافق دارد
- ذوالقرنین مطرح شده در قرآن خداشناس و موحد است و كورش هم خداشناس و یكتاپرست بوده است و معقولترین تاریخی كه برای ظهور زرتشت یاد میشود، بین قرن ششم پیش از میلاد است که با تاریخ حیات كورش توافق دارد.
-ذوالقرنین سفر یا لشكركشی به غرب یا مغرب خورشید داشته است و این با لشكركشی كورش به سیری در آسیای صغیر و تسخیر آن سرزمین انطباق دارد.
- ذوالقرنین سفر یا لشكركشی به شرق یا مشرق خورشید داشته است و این با لشكركشی كورش به جنوب شرقی و (مكران و سیستان) و شمالشرقی (حدود بلخ) انطباق دارد.
- ذوالقرنین با قومی وحشی مواجه شده است و این با رفتن كورش به سمت شمال و نبرد با اقوام وحشی «سكا» كه به عبارتی همان یأجوج و مأجوج هستند، انطباق دارد. در این جا كورش اقوام وحشی را عقب میراند و در معبر داریال سدّی با آهن و مس میسازد كه هنوز بقایای این سد برپاست.
وجه تسمیه ذوالقرنین:
1- بعضی معتقدند نامگذاری ذوالقرنین به این اسم به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسید كه عرب از آن تعبیر به قرنی الشمس «دو شاخ آفتاب» می كند.
2- عدهای هم می گویند: در دو طرف سر او برآمدگی مخصوصی بود و به خاطر آن به ذوالقرنین معروف شد (یعنی از باب تشبیه به چنین لقبی مشهور شد، نه اینکه در سرش دو شاخ داشته باشد!).
3- برخی نیز عقیده دارند كه او تاج مخصوصی داشت كه دارای دو شاخ بود.
4- بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، و در اينكه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند.
5- بعضى دیگر هم بر اين عقيدهاند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخک بود.
(برای آگاهی بیشتر ر.ك: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 13، ص 355 ـ 364، و تفسیر نمونه، آیةالله مكارم شیرازی، ج 12، ص 542)
برخی مورخان و مفسران برای کشف مصداق خارجی کورش که قران کریم سرگذشت تاریخی او را نقل نموده، از این لقب ذوالقرنین استفاده نموده اند و به عنوان شاهد (و نه استدلال) برای این ادعا که ذوالقرنین همان کورش کبیر است استفاده نموده اند.
توضیح این یافته:
اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر مرغاب، مجسمهاى از كورش كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است، و كورش را در صورتى نشان مىدهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شده و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخهاى قوچ در آن ديده مىشود.
اين مجسمه كه نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است آن چنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.
نکته دیگر اینکه سؤال كنندگان در باره اين مطلب از پيامبر اسلام (ص) طبق رواياتى كه در شان نزول آيات نازل شده است يهود و يا قريش (به تحريك يهود) بوده اند، بنا بر اين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.
از تطبيق مندرجات تورات با مشخصات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملا قوت گرفت كه ناميدن كورش به ذو القرنين (صاحب دو شاخ) از چه ريشهاى مايه مىگرفت و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بالهايى همچون بال عقاب است و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق كاملا آشكار شده است.
اين بود خلاصه آنچه در تقويت نظريه سوم بيان شده است.
درست است كه در اين نظريه نيز نقطه هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلا مى توان از آن به عنوان بهترين نظريه در باره تطبيق ذو القرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.
پرسش :آیا ذوالقرنین پیامبر بود یا یکی از بندگان صالح خدا؟
پاسخ:
بعضى از مفسران از تعبير "قلنا" (ما به ذو القرنين گفتيم) که در آیه 86 کهف آمده است، مىخواهند نبوت او را استفاده كنند:
قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً (به ذو القرنين گفتيم: آيا مىخواهى آنها را مجازات كنى و يا طريقه نيكويى را در ميان آنها انتخاب نمايى) ، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از تعبیر قلنا، الهام قلبى باشد كه در مورد غير پيامبران نيز وجود داشته و در قرآن کریم استعمال شده (مثلا در مورد مادر موسی در آیه 7 سوره قصص)، لذا این تعبیر نمی تواند دلیل محکمی بر نبوت ذوالقرنین باشد.
علامه طباطبایی در ذیل آیه کریمه به نکته قشنگی اشاره نموده اند. ایشان می فرمایند:
در قرآن کریم قول منسوب به خداوند، گاهی در وحى نبوى و در ابلاغ به وسيله وحی استعمال مىشود، مانند:
وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ : گفتيم اى آدم سكونت كن... (بقره/35(
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ : و چون گفتيم در اين قريه داخل شويد...(بقره/58(
و گاهى درباره الهام (كه از نبوت نيست) بكار مىرود، مانند:
وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ: و به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير بده (قصص/7)
با اين بيان روشن مىشود كه جمله «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» دلالت ندارد بر اينكه ذى القرنين پيغمبرى بوده كه به وى وحى مىشده، چون همانطورى كه گفتيم قول خدا [یعنی قُلْنا]، اعم از وحى مختص به نبوت است.
جمله ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ (کهف/87) ، از آنجا كه نسبت به خداى تعالى در سياق غيبت آمده [یعنی در آیه 86 کهف فرمود: قلنا (ما به ذوالقرنین گفتیم) و خداوند به صورت ضمیر حاضر ذکر شد اما در آیه بعدی (87)فرمود: ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ، که در اینجا در مورد خداوند ضمیر غایب بکار برده شده؛ این تفاوت کاربرد ضمیر حاضر و غایب] خالى از اشعار به اين معنا نيست كه مكالمه خدا با ذو القرنين توسط پيغمبرى كه همراه او بوده، صورت گرفته است و در حقيقت سلطنت او، مانند سلطنت طالوت در بنى اسرائيل بوده كه با اشاره پيغمبر معاصرش و هدايت او، كار مىكرده [داستان طالوت در آیات 246 تا 251 سوره بقره آمده است.] )ترجمه الميزان،ج13/ص499(
البته در روایات وارده درباره ذوالقرنین اختلافات زیادی وجود دارد که نشان از جعل بعضی از آنها دارد اما اجمالا اینکه در بيشتر روايات آمده است كه ذو القرنين بندهاى از بندگان صالح خدا بوده، خدا را دوست مى داشت، و خدا هم او را دوست مى داشت، او خيرخواه خدا بود، خدا هم در حقش خيرخواهى نمود)به نقل از ترجمه الميزان،ج13/ص510 ، با تلخیص و تصرف(
از امام علی (ع) پرسیدند: ذوالقرنین پیامبر بود یا پادشاه؟ فرمود: بنده صالح خدا بود که خدا هم او را دوست داشت...
و في حديث علي (ع) و قد سئل عنه أ نبي هو أم ملك؟ فقال: عبد صالح أحب الله فأحبه، و نصح لله فنصح له. )مجمع البحرين، ج6، ص: 295(
نتیجه اینکه: ذوالقرنین پیامبر نبوده بلکه بنده صالح خدا بوده است.
منبع : سايت پرسمان قرآن
تریبون مستضعفین – خداوند در قرآن کریم در سورهی کهف، آیات ۸۳ تا ۹۸ از شخصی ملقب به «ذوالقرنین» یاد کرده است که البته در مورد نام واقعی این فرد، میان مفسران و محققان اختلاف است.
درمورد شأن نزول این آیات از ظاهر اسلوب آیات این برداشت میشود که شخصی از پیامبر (ص) از ذوالقرنین سؤال کرده است و این آیات در پاسخ سؤال ان فرد نازل شده است. اما هویت «ذوالقرنین» در قرآن بحث مهمی دربارهی یکی از مسائل تاریخی است که محققان قدیم و جدید در آن متحیر بودهاند.
در مورد خصایص ذوالقرنین در قرآن آمده است:
۱- قرآن از قول سؤال کنندگان لقب ذوالقرنین را مطرح کرده است؛ یعنی این نام یا لقب را قرآن از خود وضع نکرده بلکه آنان که دربارهی این شخص از پیامبر (ص) سؤال کرده بودند این لقب را بر او نسبت دادهاند؛ « ویسئلونک عن ذی القرنین »
۲- خداوند او را ملک و اسباب فرمانروایی بخشیده و غلبه برای او مهیا کرده بود.
۳- فتوحاتی که وی در جنگهای عظیم خویش بدست آورده بود از سه جهت توصیف شده است: اول از سمت غربی تا جایگاهی بوده است که در آنجا خورشید گویی در چشمهای فرو میرفت. دوم از سمت شرقی تا جایگاهی بوده است که به سرزمینی میرسید که آبادانی نبوده و در آن قبایل بدوی سکونت داشتهاند. سوم به جایگاهی رسیده بود که در آن تنگنای کوهی بوده است و از پشت کوه گروهی موسوم به یاجوج و ماجوج ساکن بودهاند که بر اهالی این سرزمین از هر سو میتاختند و به غارت میپرداختند و آنان مردمی وحشی و محروم از مدنیت و خرد بودهاند.
۴- پادشاه در تنگنای کوه برای حفظ مردم از دستبرد و غارت یاجوج و ماجوج سدی بنیان نهاد.
۵- این سد تنها از سنگ و آجر ساخته نشد بلکه در آن آهن و مس نیز به کار رفته بوده و به همین خاطر سدی بلند درست شده بود بطوریکه که غارتگران از دستبرد بدان عاجز آمدند.
۶- این پادشاه به خدا و به آخرت ایمان داشته است.
۷- پادشاهی دادگر بود و نسبت به رعیت عطوفت داشت و هنگام کشورگشایی کینه ورز و قتال نبوده است و از این رو زمانی که بر قومی در غرب چیره شده است مردم گمان کردهاند که او هم مانند دیگر کشورگشایان خونریزی را آغاز خواهد کرد ولی او این کار را نکرده است بلکه به آنان گفته است: پاکان شما هیچگونه بیمی در دل راه ندهند و هر یک از شما که عملی نیکو کند پاداش آنرا خواهد دید. با آنکه آن قوم بی یاور و دادرسی در چنگال قدرت او بودند با ایشان شفقت کرد وبه دادگری و نیکوکاری دل آنان را بدست آورد.
۸- به مال آزمند نبوده است زیرا هنگامی که برای ساخت سد، مردم خواستند به جمع آوری مال بپردازند از قبول آن امتناع کرد و گفت آنچه را خدای به من ارزانی داشته مرا از اموال شما بینیاز میکند لیکن مرا به قوت بازو یاری دهید تا برای شما سدی آهنین بسازم.
اما آنچه مهم است این است که این پادشاه که بوده و در کجا ظهور کرده و چرا بدین لقب شگفتانگیز ملقب شده است؟ آیا براستی پادشاهی که بدین لقب نامیده شده وجود داشته است یا کلمهی خرافی و یکی از اساطیر اولین است؟ این مسائل و بسیاری از پرسشهای دیگر پیرامون این مسئله هست و در طی قرون و اعصار گذشته خاطر دانشمندان و محققان را به خود مشغول کرده است. لیکن هیچ پاسخ مقنعی بدان ندادهاند.
در مورد اسم و هویت ذوالقرنین اسامی مختلفی در روایات توسط بزرگان و مفسران ذکر شده است. در این روایات از افرادی همچون «عیاش» ، «اسکندر مقدونی» ، «مرز یابن مرز به یونانى» ، «مصعب بن عبدالله بن قحطان» ، «صعب بن ذى المراثد» ، «شین هوانک تی» ، «عبدالله بن ضحاک» ، «کوروش کبیر» و … نام برده شده است. هر یک از این بزرگان هم کوشیدهاند تا ویژگیهای قرآنی ذکر شده را با او تطبیق دهند.
در این میان کسانی هم بودهاند که با دلیل و مدرک این افراد منتسب به ذوالقرنین را رد کردهاند. به عنوان مثال فخر رازى در تفسیر خود اصرار دارد که ذوالقرنین را همان اسکندر مقدونى معرفی کند، و در این باره گفتارى دارد که خلاصهاش این است:
قرآن دلالت مىکند که قلمرو حکومت ذوالقرنین تا به آخر غرب و شرق و سمت شمال رسید و بنابر شهرت تاریخى کسى که حکومتش به این حد رسید، جز اسکندر شخص دیگرى نیست ، چه آنکه اسکندر بر تمام کشورها مسلط شد سپس به مصر رفت اسکندریه را ساخت و سپس وارد شام شد و هر جا قدم مى نهاد آنجا را فتح مى کرد، بر ایران و هند و چین و… تسلط یافت ، وقتى که قرآن ذوالقرنین را چنین معرفى مى کند که بر همه جا تسلط یافت و در تاریخ ثابت شده که اسکندر قاف تا فاف عالم را گرفت پس ذوالقرنین همان اسکندر است.
در میان هم کسانی بودهاند که مصداق اسکندر را برای ذوالقرنین نامناسب دانستهاند و در گفتار فخر رازى چند اشکال وارد دانستهاند:
نخست اینکه کسى که از نظر تاریخ بر مشرق و مغرب و شمال و جنوب تسلط یافته باشد، تنها اسکندر نیست ، بلکه افرادى نیز مثل کورش ، بخت النصر و… چنین استیلاء پیدا کردند.
دوم اینکه قرآن، ذوالقرنین را مؤ من به خدا و روز قیامت و یگانه پرست معرفى مىکند، در صورتى که اسکندر از ستاره پرستان بود و نقل کردهاند که حیوانى را براى ستاره مشترى ذبح نمود.
سوم اینکه در هیچیک از تواریخ ذکر نشده که اسکندر مقدونى سد یأجوج و مأجوج را ساخته باشد.
چهارم اینکه اسکندر در راه کشورگشائى، افراد بسیارى را کشت و خونریزى درعالم بپا کرد، در صورتى که قرآن، ذوالقرنین را عادل و مهربان و مخالف ظلم معرفى کرده است … ا
با همه مصادیقی که برای ذوالقرنین در کتب روایی و تاریخی مطرح شده است نظرعلامه طباطبایی، آیهالله مکارم شیرازی و … محتملالصدق است و آن این است که ذوالقرنین همان کورش کبیر پادشاه هخامنشی است.
همچنین مولانا ابوکلام آزاد – وزیر فرهنگ هند در دولت مهاتما گاندی – در کتاب فوقالعاده مفیدی که تحت عنوان «ذوالقرنین یا کوروش کبیر» نگاشته است و دکتر ابراهیم باستانی پاریزی آنرا به فارسی برگردانده است، با برهانهایی انکارناپذیر اثبات میکند که تنها کسی که میتواند مقصود قرآن از «ذوالقرنین» باشد کوروش کبیر است ولاغیر.
آنچه قرآن از وصف ذوالقرنین آورده با این پادشاه عظیم تطبیق مىشود، زیرا اگر ذوالقرنین مذکور در قرآن مردى مؤمن به خدا و به دین توحید بوده کورش نیز بوده است. اگر او پادشاهى عادل و رعیتپرور و داراى سیره رفق و رأفت و احسان بوده کوروش هم اینگونه بوده است. اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سیاستمدار بوده او نیز بوده و اگر خدا به اواز هرچیزى سببى داده به این نیز داده است. اگر میان دین وعقل وفضائل اخلاقى و عده وعده و ثروت وشوکت وانقیاد اسباب براى اوجمع کرده براى کوروش هم نیز جمع کرده بود.
همانطور که قرآن کریم فرموده است کورش نیز سفرى به سوى مغرب کرده حتى بر لیدیا و پیرامون آن نیز مستولى شده بود و بار دیگر به سوى مشرق سفر کرده تا به مطلع آفتاب برسید و در آنجا مردمى دید صحرانشین و وحشى که در بیابانها زندگى مىکردند. همچنین کورش سدى بنا کرده که به طورى که شواهد نشان مىدهد سد بنا شده در تنگه داریال میان کوههاى قفقاز ونزدیکیهاى شهر تفلیس است.
آقاى علامه طباطبائى نیز این سخنان را قابل انطباقتر از اقوال دیگر با قرآن و قابل قبولتر مى دانند. بنابراین به احتمال زیاد ذوالقرنین همان کوروش یکى از پادشاهان هخامنشى در ایران است که در سالهاى ۵۳۹ – ۵۶۰ بر ایران سلطنت داشته است و شاید بتوان گفت یکی از افتخارات ما ایرانیان داشتن پادشاهی است که درقرآن از او به نیکی یاد شده است.
به گزارش خبر انلاین دربخش هایی از تفسیر المیزان آمده است:
بعضى گفته اند: ذوالقرنین همان کورش یکى از ملوک هخامنشى در فارس است که در سالهاى (539 - 560) ق م مى زیسته وهموبوده که امپراطورى ایرانى را تاسیس ومیان دومملکت فارس وماد را جمع نمود. بابل را مسخر کرد وبه یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، ودر بناى هیکل کمک ها کرد ومصر را به تسخیر خود درآورد، آنگاه به سوى یونان حرکت نموده بر مردم آنجا نیز مسلط شد وبه طرف مغرب رهسپار گردیده آنگاه روبه سوى مشرق نهاد وتا اقصى نقطه مشرق پیش رفت .
این قول را یکى از علماى نزدیک به عصر ما ذکر کرده وی کى از محققین هند در ایضاح وتقریب آن سخت کوشیده است . اجمال مطلب اینکه : آنچه قرآن از وصف ذوالقرنین آورده با این پادشاه عظیم تطبیق مى شود، زیرا اگر ذوالقرنین مذکور در قرآن مردى مؤ من به خدا وبه دین توحید بوده کورش نیز بوده ، واگر اوپادشاهى عادل ورعیت پرور وداراى سیره رفق ورأ فت واحسان بوده این نیز بوده واگر اونسبت به ستمگران و دشمنان مردى سیاستمدار بوده این نیز بوده واگر خدا به اواز هر چیزى سببى داده به این نیز داده ، واگر میان دین وعقل وفضائل اخلاقى وعده و عده وثروت وشوکت وانقیاد اسباب براى اوجمع کرده براى این نیز جمع کرده بود.
و همانطور که قرآن کریم فرموده کورش نیز سفرى به سوى مغرب کرده حتى بر لیدیا وپیرامون آن نیز مستولى شده وبار دیگر به سوى مشرق سفر کرده تا به مطلع آفتاب برسید، ودر آنجا مردمى دید صحرانشین و وحشى که در بیابانها زندگى مى کردند. ونیز همین کورش سدى بنا کرده که به طورى که شواهد نشان مى دهد سد بنا شده در تنگه داریال میان کوه هاى قفقاز ونزدیکیهاى شهر تفلیس است . این اجمال آن چیزى است که مولانا ابوالکلام آزاد گفته است که اینک تفصیل آن از نظر شما خواننده مى گذرد.
اما مساله ایمانش به خدا وروز جزا: دلیل بر این معنا کتاب عزرا (اصحاح 1) وکتاب دانیال (اصحاح 6) وکتاب اشعیاء (اصحاح 44 و 45) از کتب عهد عتیق است که در آنها از کورش تجلیل وتقدیس کرده و حتى در کتاب اشعیاء او را راعى رب (رعیتدار خدا) نامیده ودر اصحاح چهل وپنج چنین گفته است : (پروردگار به مسیح خود در باره کورش چنین مى گوید) آن کسى است که من دستش را گرفتم تا کمرگاه دشمن را خرد کند تا برابر اودربهاى دولنگهاى را باز خواهم کرد که دروازه ها بسته نگردد، من پیشاپیشت رفته پشته ها را هموار مى سازم ، ودرب هاى برنجى را شکسته ، وبندهاى آهنین را پاره پاره مى نمایم ، خزینه هاى ظلمت ودفینه هاى مستور را به تومى دهم تا بدانى من که تو را به اسمت مى خوانم خداوند اسرائیلم به تولقب دادم وتومرا نمى شناسى )
واگر هم از وحى بودن این نوشته ها صرفنظر کنیم بارى یهود با آن تعصبى که به مذهب خود دارد هرگز یک مرد مشرک مجوسى ویا وثنى را (اگر کورش یکى از دومذهب را داشته ) مسیح پروردگار وهدایت شده اوومؤ ید به تایید او و راعى رب نمى خواند.
علاوه بر اینکه نقوش ونوشته هاى با خط میخى که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از اونوشته شده - گویاى این حقیقت است که اومردى موحد بوده ونه مشرک ، ومعقول نیست در این مدت کوتاه وضع کورش دگرگونه ضبط شود.
و اما فضائل نفسانى او: گذشته از ایمانش به خدا، کافى است باز هم به آنچه از اخبار وسیره اووبه اخبار وسیره طاغیان جبار که با اوبه جنگ برخاسته اند مراجعه کنیم وببینیم وقتى بر ملوک ماد و لیدیا وبابل و مصر ویاغیان بدوى در اطراف بکتریا که همان بلخ باشد وغیر ایشان ظفر مى یافته با آنان چه معامله مى کرده ، در این صورت خواهیم دید که بر هر قومى ظفر پیدا مى کرده از مجرمین ایشان گذشت وعفومى نموده وبزرگان وکریمان هر قومى را اکرام وضعفاى ایشان را ترحم مى نموده ومفسدین وخائنین آنان را سیاست مى نموده .
کتب عهد قدیم ویهود هم که اورا به نهایت درجه تعظیم نموده بدین جهت بوده که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داده وبه بلادشان برگردانیده وبراى تجدید بناى هیکل هزینه کافى در اختیارشان گذاشته ، ونفائس گرانبهایى که از هیکل به غارت برده بودند ودر خزینه هاى ملوک بابل نگهدارى مى شد به ایشان برگردانیده ، وهمین خود مؤ ید دیگرى است براى این احتمال که کورش همان ذوالقرنین باشد، براى اینکه به طورى که اخبار شهادت مى دهد پرسش کنندگان از رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله وسلم ) از داستان ذوالقرنین یهود بوده اند.
علاوه بر این مورخین قدیم یونان مانند هردوت و دیگران نیز جز به مروت وفتوت وسخاوت وکرم وگذشت وقلت حرص وداشتن رحمت ورأ فت ، اورا نستوده اند، واورا به بهترین وجهى ثنا وستایش کرده اند.
و اما اینکه چرا کورش را ذوالقرنین گفته اند: هر چند تواریخ از دلیلى که جوابگوى این سؤ ال باشد خالى است لیکن مجسمه سنگى که اخیرا در مشهد مرغاب در جنوب ایران از اوکشف شده جاى هیچ تردیدى نمى گذارد که هموذوالقرنین بوده ، و وجه تسمیه اش این است که در این مجسمه ها دوشاخ دیده مى شود که هر دودر وسط سر اودر آمده یکى از آندوبه طرف جلوویکى دیگر به طرف عقب خم شده ، واین با گفتار قدماى مورخین که در وجه تسمیه اوبه این اسم گفته اند تاج ویا کلاه خودى داشته که داراى دوشاخ بوده درست تطبیق مى کند.
خواب دانیال : در کتاب دانیال هم خوابى که وى براى کورش نقل کرده را به صورت قوچى که دوشاخ داشته دیده است .در آن کتاب چنین آمده : در سال سوم از سلطنت بیلشاصر پادشاه ، براى من که دانیال هستم بعد از آن رؤ یا که بار اول دیدم رؤ یایى دست داد که گویا من در شوشن هستم یعنى در آن قصرى که در ولایت عیلام است مى باشم ودر خواب مى بینم که من در کنار نهر (اولاى) هستم چشم خود را به طرف بالاگشودم ناگهان قوچى دیدم که دوشاخ دارد و در کنار نهر ایستاده ودوشاخش بلند است اما یکى از دیگرى بلندتر است که در عقب قرار دارد. قوچ را دیدم به طرف مغرب وشمال و جنوب حمله مى کند، وهیچ حیوانى در برابرش مقاومت نمى آورد وراه فرارى از دست اونداشت واوهر چه دلش مى خواهد مى کند وبزرگ مى شود.
در این بین که من مشغول فکر بودم دیدم نر بزى از طرف مغرب نمایان شد همه ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش از زمین بریده است ، واین حیوان تنها یک شاخ دارد که میان دوچشمش قرار دارد. آمد تا رسید به قوچى که گفتم دوشاخ داشت ودر کنار نهر بود سپس با شدت ونیروى هر چه بیشتر دویده ، خود را به قوچ رسانید با اودر آویخت وا ورا زد وهر دوشاخش را شکست ، ودیگر تاب وتوانى براى قوچ نماند، بى اختیار در برابر نر بز ایستاد. نر بز قوچ را به زمین زد واورا لگدمال کرد، وآن حیوان نمى توانست از دست اوبگریزد، ونر بز بسیار بزرگ شد.
آنگاه مى گوید: جبرئیل را دیدم واورؤ یاى مرا تعبیر کرده به طورى که قوچ داراى دوشاخ با کورش و دوشاخش با دو مملکت فارس وماد منطبق شد و نر بز که داراى یک شاخ بود با اسکندر مقدونى منطبق شد.
منبع : جهان نيوز